Tuesday, August 29, 2006

بيا مه من ، کنيم علاج اين همه نابکاري

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا گرد بام و بر من، بی ثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا. نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری، باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک! در دل من، همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خیش غریب! قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو، دروغ که فریبی تو، فریب. قاصدک! هان. ولی ... آخر ... ای وای! راستی آیا رفتی با باد؟ با تو ام. آری کجا رفتی آی! راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی، جایی؟ در اجاقی - طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابر های همه عالم شب و روز در دلم می گریند

اخوان ثالث

Sunday, August 27, 2006

هوا کم کمک دارد خوب می شود



هوا کم کمک دارد خوب می شود و تموز با همه خوب و بدی هایش، منتظر طی شدن بیست روز آخر خود است. با هم خزان را انتظار بکشیم، هر چند که خزان را کسی دوست نمی دارد. خزان با همه بدی هایش تو را از فضای وهم انگیز انتظار به در می کشد و مرا. خزان واقعیت را بی پرده تر به تو می گوید و من. از هم اکنون در سوگ خزان نباش، خزان را با آغوشی باز به انتظار بنشینیم که
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم

Friday, August 11, 2006

دوش دور از رویت ای جان

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت

نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

دیده​ام می​جست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت

ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می​نمود
کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت

سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

Wednesday, August 09, 2006

سفر

تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

Monday, August 07, 2006

چون دلبرانه بنگری


پوشيده چون جان مي روي اندر ميان جان من
سرو خرامان مني اي رونق بستان من

چون مي روي بي ​من مرو اي جان جان بي​تن مرو
وز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرم
چون دلبرانه بنگري در جان سرگردان من

تا آمدي اندر برم شد کفر و ايمان چاکرم
اي ديدن تو دين من وي روي تو ايمان من

بي پا و سر کردي مرا بي​خواب و خور کردي مرا
در پيش يعقوب اندرآ اي يوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خويشتن پنهان شدم
اي هست تو پنهان شده در هستي پنهان من

گل جامه در از دست تو وي چشم نرگس مست تو
اي شاخه​ها آبست تو وي باغ بي​پايان من

يک لحظه داغم مي کشي يک دم به باغم مي کشي
پيش چراغم مي کشي تا وا شود چشمان من

اي جان پيش از جان​ها وي کان پيش از کان​ها
اي آن بيش از آن​ها اي آن من اي آن من

چون منزل ما خاک نيست گر تن بريزد باک نيست
انديشه​ام افلاک نيست اي وصل تو کيوان من

بر ياد روي ماه من باشد فغان و آه من
بر بوي شاهنشاه من هر لحظه​اي حيران من

اي جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشيدت جدا
بي تو چرا باشد چرا اي اصل چارارکان من

اي شه صلاح الدين من ره دان من ره بين من
اي فارغ از تمکين من اي برتر از امکان من
مولوی

چون دلبرانه بنگری


پوشيده چون جان مي روي اندر ميان جان من
سرو خرامان مني اي رونق بستان من

چون مي روي بي ​من مرو اي جان جان بي​تن مرو
وز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرم
چون دلبرانه بنگري در جان سرگردان من

تا آمدي اندر برم شد کفر و ايمان چاکرم
اي ديدن تو دين من وي روي تو ايمان من

بي پا و سر کردي مرا بي​خواب و خور کردي مرا
در پيش يعقوب اندرآ اي يوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خويشتن پنهان شدم
اي هست تو پنهان شده در هستي پنهان من

گل جامه در از دست تو وي چشم نرگس مست تو
اي شاخه​ها آبست تو وي باغ بي​پايان من

يک لحظه داغم مي کشي يک دم به باغم مي کشي
پيش چراغم مي کشي تا وا شود چشمان من

اي جان پيش از جان​ها وي کان پيش از کان​ها
اي آن بيش از آن​ها اي آن من اي آن من

چون منزل ما خاک نيست گر تن بريزد باک نيست
انديشه​ام افلاک نيست اي وصل تو کيوان من

بر ياد روي ماه من باشد فغان و آه من
بر بوي شاهنشاه من هر لحظه​اي حيران من

اي جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشيدت جدا
بي تو چرا باشد چرا اي اصل چارارکان من

اي شه صلاح الدين من ره دان من ره بين من
اي فارغ از تمکين من اي برتر از امکان من
مولوی

Sunday, August 06, 2006

فال حافظ

تعبیر فال


(لینک برای فال گرفتن گذاشته شده است، اگر دوست داشتید از فالتون ما را هم با خبر کنید)