Sunday, July 23, 2006



هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم
حکايتي ز دهانت به گوش جان آمد
دگر نصيحت مردم حکايت است به گوشم
مگر تو روي بپوشي و فتنه باز نشاني
که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم
اي عشق به درد تو سري مي بايد
صيد تو زمن قوي تري مي بايد
من مرغ به يک شعله کبابم بگذار
اين آتش راسمندري مي بايد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home