بنشین که هزار فتنه برپاست
باید دیگر شد تا به یکدیگر شدن رسید. یکدیگر شد تا به همدیگر شدن رسید و همدیگر شد تا معنی راستین و رنگ و بو و گرمی و نور راستین عشق را که ودیعهء گرانبهای خداست در گنجینهء نهاد آدمی دریافت! شریعتی
رفتي و نمي شوي فراموش
مي آيي و مي روم من از هوش
دوش آن غم دل که مي نهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش
بنشين که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش
اي خواجه برو به هر چه داري
ياري بخر و به هيچ مفروش
اي خواجه برو به هر چه داري بفروش
ياري بخر و به هيچ مفروش
مارا نبود دلي که کار آيد از او
جز ناله که هر دمي هزار آيد از او
چندان گريم که کوچه ها گل گردد
ني رويد و ناله هاي زار آيد از او
آن دل که تو ديده اي ز غم خون شد و رفت
و ز ديده خون گرفته ويران شد و رفت
روزي به هواي عشق سيري مي کرد
ليلي صفتي بديد و مجنون شد و رفت ...
مي آيي و مي روم من از هوش
دوش آن غم دل که مي نهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش
بنشين که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش
اي خواجه برو به هر چه داري
ياري بخر و به هيچ مفروش
اي خواجه برو به هر چه داري بفروش
ياري بخر و به هيچ مفروش
مارا نبود دلي که کار آيد از او
جز ناله که هر دمي هزار آيد از او
چندان گريم که کوچه ها گل گردد
ني رويد و ناله هاي زار آيد از او
آن دل که تو ديده اي ز غم خون شد و رفت
و ز ديده خون گرفته ويران شد و رفت
روزي به هواي عشق سيري مي کرد
ليلي صفتي بديد و مجنون شد و رفت ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home