جمله ای باید ساختن ستایش خداوندگار مهر را
از اکنون تا انتهاي اين تموز هميشه که گويي درازترين قرن تاريخ خواهد شد، لحظات را با زغالي کهنه به ديوار خاطرات چوب خط خواهم زد، تا روزي که بازآيي
مبارک باد بر من بيداري سحرگاهانت و رسوايي ايامت و بي قراري شبانگاهانت اي معبر اميد. پايان تموز فصل ياس و نوميدي، خزان، است. پايان اين تموز گرامي را بايد به انتظار نشست. هيچ کس نمي داند که داس دروگر دهر مر او را در کدامين چين اين کشتگه پربار بر ميچيند. باشد که ما را تا چين بعدي فرصتي دهد که ما را فرصتي بايد براي اتمام آنچه که مي خواستيم آغاز کنيم، و در پس يک پيشاني گريه و ديواري از بغض و شادي بر گلو، بکر فرو ماند
لحظاتي به چه دلنشيني را از دست فرومي نهيم
حسرت فرصت هاي شايد براي هميشه از دست رفته را، تنها با خاطرات ساعتي و صحبتي مي توان پذيرا بود. زمان گويي بعدي اساسي از تمام معادلات است؛ که به ناگاه تاوان ارج ننهادنش را از لطيف ترين نکته وجود آدمي به خصمانه ترين شيوه ممکن پس مي گيرد
همواري و همراهي شرط رهروي سست بنيادان است. که در راهي که سنگي نبايد، رهروي را نشايد. به ترکه نگاه چونان ادب شدن بايد که فولاد آبديده گشتن. مي دانم که تو اين را نمي خواني، اگر به قدر پر کاهي بيم برخورد نگاه تو به اين متن ترس فايق زندگي ام بود, هرگز چنين سطوري وجود نمي يافتند. رجعت دوباره تو را نور چشمان منتظران بسياري خاموشي بايد. ما نبايد خود را ببازيم که ناز و غمزه را از بغض و کين نتوانيم باز شناختن. ضرورت ها را تو رقم مي زني... ما قرار است روزي تکيه گاه مونس خود باشيم
گفته بودم که "دست از طلب ندارم ..." . شايد تو هم نقشه ساده مرا فهميده بودي.
وقتي او تمام کرد، من شروع کردم. وقتي او تمام شد، من آغاز شدم... و چه سخت است. تنها متولد شدن، مثل تنها زندگي کردن است.مثل تنها مردن
مبارک باد بر من بيداري سحرگاهانت و رسوايي ايامت و بي قراري شبانگاهانت اي معبر اميد. پايان تموز فصل ياس و نوميدي، خزان، است. پايان اين تموز گرامي را بايد به انتظار نشست. هيچ کس نمي داند که داس دروگر دهر مر او را در کدامين چين اين کشتگه پربار بر ميچيند. باشد که ما را تا چين بعدي فرصتي دهد که ما را فرصتي بايد براي اتمام آنچه که مي خواستيم آغاز کنيم، و در پس يک پيشاني گريه و ديواري از بغض و شادي بر گلو، بکر فرو ماند
لحظاتي به چه دلنشيني را از دست فرومي نهيم
حسرت فرصت هاي شايد براي هميشه از دست رفته را، تنها با خاطرات ساعتي و صحبتي مي توان پذيرا بود. زمان گويي بعدي اساسي از تمام معادلات است؛ که به ناگاه تاوان ارج ننهادنش را از لطيف ترين نکته وجود آدمي به خصمانه ترين شيوه ممکن پس مي گيرد
همواري و همراهي شرط رهروي سست بنيادان است. که در راهي که سنگي نبايد، رهروي را نشايد. به ترکه نگاه چونان ادب شدن بايد که فولاد آبديده گشتن. مي دانم که تو اين را نمي خواني، اگر به قدر پر کاهي بيم برخورد نگاه تو به اين متن ترس فايق زندگي ام بود, هرگز چنين سطوري وجود نمي يافتند. رجعت دوباره تو را نور چشمان منتظران بسياري خاموشي بايد. ما نبايد خود را ببازيم که ناز و غمزه را از بغض و کين نتوانيم باز شناختن. ضرورت ها را تو رقم مي زني... ما قرار است روزي تکيه گاه مونس خود باشيم
گفته بودم که "دست از طلب ندارم ..." . شايد تو هم نقشه ساده مرا فهميده بودي.
وقتي او تمام کرد، من شروع کردم. وقتي او تمام شد، من آغاز شدم... و چه سخت است. تنها متولد شدن، مثل تنها زندگي کردن است.مثل تنها مردن
0 Comments:
Post a Comment
<< Home