Tuesday, April 18, 2006

شروع يا آغاز دوباره

شروع يا آغاز دوباره
بگذاريد از زماني شروع کنم که دختر وپسري (به هر حال)تصميم گرفتند با هم ازدواج کنند. دختر کوچکترين دختر خانواده بود. اما پسر کوله بار زحمات و مشقات خانه بر دوش (با وجود ترس از گرسنگي و تنهايي مردن پدر, مادر, برادر و خواهر کوچکترش) عاشقانه آمده بود تا تجربه پدر بودن براي خانواده پدري را با حس عشق و محبت درهم آميزد و باز هم ضمن حمايت و حفاظت از خانواده خانواده کوچک و صميمي خود را تشکيل دهد. او در سن بيش تري نسبت به بقيه برادرانش ازدواج کرده بود. ازدواج سر گرفت اما همه چيز چند سالي بود که عوض شده بود...ديگر خبري از شکوه و کبکبه گذشته خانوادگي آنها نبود. آنها ديگر آن دو نوجوان شوخ و شنگ نبودند؛ آن دو اکنون دو آواره بودند و عشق...بچه اول

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام
اولا کهبا حال نوشتی
ثانیا دستت درد نکنه واسه اون نظر باحالت

1:54 AM  

Post a Comment

<< Home